![]() |
وقتی که فرمانده ذوب شد/ایستاده در برابر خورشید
این را که گفت تماسش با مرکز پیام قرارگاه قطع شد. همت یک لحظه مبهوت به بلندگوی مرکز پیام نگاه کرد، بعد سراسیمه از قرارگاه بیرون رفت. دنبالش رفتم. دیدم در آن دم غروبی، در محوطه قرارگاه رو به خورشید ایستاده و های های گریه می کند. |
x □ - » |